سرگرمی با چاشنی پرتقال سرگرمی- خنده-پ نه پ-کاریکاتور- یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : مهرداد
روز معلم نزدیک بود و من و بچه ها می خواستیم به تلافی همه شرارت ها و اذیت هایی که به سر معلممون درآورده بودیم، یه جشن بزرگ واسه آقا معلم بگیریم. آقا معلم خیلی خوب و مهربون و صبوره، وقتی اذیتش می کنیم هیچی بهمون نمی گه. مثلا اون روزایی که زیر صندلیش بمب بودار میذاشتیم، یا به جای برف شادی، کف می ریختیم رو سرش یا صندلیشو شل می کردیم، فقط نگاهمون می کرد و با یک لبخند جوابمون رو می داد.
اما دیگه بسه! باید یک بار واسه همیشه بهش بفهمونیم که چقدر دوستش داریم و برای همین همه بسیج شدیم و ریاست کارها با من شد. منی که شرور ترین دانش آموز کلاس هستم و خیلی آقا معلم رو دوست دارم. آخرای کلاس بود، بیکار بودیم و داشتیم نقشه می کشیدیم. همه مراحل باید محرمانه انجام می شد، آخه من اعتقاد شدیدی به کارهای فوق سری و عملیات های سرعتی دارم. [این جمله رو دیشب تو فیلمی که بابا از دوستش گرفته بود شنیدم، مثلا داشتم درس می خوندم، اما عجبب فیلم باحالی بود بعدش کلی بزن بزن راه انداختم با داداش کوچیکه] "آقا از چه کادوهایی خوشتون میاد ؟ " .. اگه نزدیکم بود چنان می زدم پس گردنش که نفهمه از کجا خورده پسره زبون نفهم. فکر کنم آقا معلم فهمید. خیره بودم به آقا معلم و منتظر عکس العملش . عینکش رو جابه جا کرد و گفت: پدرام همش می گه من نقش جومونگ رو بازی می کنم. هرچی بهش می گم که تو نقشه من جومونگ وجود نداره و به جاش آرش کمانگیر داره، گوش نمی کنه (آخه جدیدا همه DVD های جومونگ رو دیده و یه تیرکمون تاشو هم خریده، خیلی جو گرفتتش ) ... همه تجهیزات تو کلاس نصب شدن و بچه ها همه تو آماده باشن (منم شنل مخصوصم رو که مامان واسم دوخته و منو شبیه یه فرمانده ایرانی قدیمی می کنه پوشیدم و بچه ها رو رهبری می کنم ). اما ماجرا به همین ختم نشد و پدرام که تو حال وهوای جومونگ بود تیرشو شلیک کرد، اما تیری که باید به بادکنک پر از گل می خورد، مستقیم نشست وسط پیشونی آقا معلم –شانس آوردیم که سر تیر ازین چسبکا داشت – اما همه اینا به کنار حسین کوری – لنز عینکش شبیه ته لیوان چایی خوریه بابامه - هم به کنار که بی توجه به قضایا ، انگار نفهمیده آقا معلمه کف کلاس خوابیده با ظرف پر از بستنی – که بابای ممد بستنی، آورده بود – روی آقا معلم افتاد و کت و شلواره خوشگل و نویی که معلوم بود تازه خریده رو... برای اولین بار می خواستم اذیت رو کنار بذارم و آقا معلم رو که اینهمه کمکمون می کنه تا موفق بشیم و به آرزوهامون برسیم رو خوشحال کنم. اما... "می دونم که این دفعه دیگه شوخی نکردید و می خواستید من رو خوشحال کنید، هر چند که معلومه برای اجرای برنامتون تمرین نکرده بودید، اما واقعا زیباترین لحظه رو به من هدیه کردید، خاطره ای که این سال آخر تدریس، هیچ وقت فراموش نمی کنم، برگذاری یک جشن اشرافی اونم توی یک کلاس مملو از دانش آموزای شیطون که هیچ وقت با هم متفق نبودن. کارتون واقعا عالی بود. هرچند که... راستی مدیریت این کار با کی بود ؟"
![]() ![]() نظرات شما عزیزان:
موضوعات
آخرين مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. |
|||||
![]() |